آلوچه خانوم

 






Wednesday, October 29, 2003

يک سال پيش در چنين روزی اين وبلاگ پا به وبلاگشهر گذاشت ....



 AnnA | 6:12 PM 






من همين دور و برهام . خريد ها و کارهای آماده کردن اتاق نی نی رو شروع کرديم . خوب پيش می ره. سرگرمی دلچسبيه . يه بلوز براش گرفتيم سايز صفر ! قدر يه وجب با مقياس دست خودمه و از يه وجب آقای همخونه کوچکتره ! نی نی چه چيزهای عجيب و غريبی لازم داره !! ست مانيکورش الان از من کاملتره . خلاصه که با هر يه تيکه ای که می خريم يا آماده می کنيم , کلی ماجرا داريم . يه چيزهايی رو هم خودم دارم درست می کنم مثل پتو و از اين حرفها , چون از تيکه دوزی های ابتکاریشون به طرز ناراحت کننده ای بی ريخت هستند و يا اينکه کاملا از نمونه های کارتونی کپی برداری شدند . نمی دونم چرا نی نی معصومی که هيچ ذهنينتی از دنيای کارتون و اين جور چيزهای نداره بايد اتاقش را با وسايل با نقش Winnie the Pooh و يا lion king پر کرد . من خودم از شيفتگان شخص شخيص سيمبا هستم از اون الاغ pooh هم خيلی خوشم می ياد و همينطور الی آخر !! ولی فکر می کنم اينجور چيز ها رو نی نی خودش بايد يه کم که بزرگتر شد بخواد و انتخاب کنه . خلاصه در حال آماده کردن اتاقی نی نيانه هستيم . تا چقدر موفق بشيم .

 AnnA | 6:08 PM 






آوازه خوان رفت . روحش شاد. انتخاب کردن يک دونه از اينهمه کار دوست داشتنی کار سختيه . اگه دوست داريد با من به اين ترانه گوش کنيد .



 AnnA | 9:54 AM 








Wednesday, October 22, 2003

با راهنمايی لينکدونی سردبير خودم سر از اينجا در آوردم . هر کاری کردم نتونستم جلوی وسوسه کش رفتنش, خودمو کنترل کنم . خدایا توبه !








شما هم وقتی بهش گوش می کنيد , مثل من پوستتون مور مور می شه ؟

 AnnA | 9:46 AM 








Sunday, October 19, 2003

صبحه , انگار کسی داره با ناخن به پنجره اتاق خوابمون می زنه . خب اين اصلا صدای عجيب و غريبی نيست ولی اگه خونتون طبقه چهارم باشه مثل من وحشت زده چشماتون باز می کنيد . تنها حدسی که قبل از باز شدن چشماتون می تونيد بزنيد اينه که چه می دونم مثلا هری پاتر با جاروی پرنده اش پشت پنجره تون باشه .
دو تا گنجشک کوچولو توی بالکن يه وجبی که درش به اتاق خوابمون باز می شه بال بال می زدن هر از گاهی هم يه جوری کجکی خودشونو روی پنجره نگه می داشتند و نگاهمون می کردند . به پنجره نوک می زدند. احتمالا بالکن ما رو پسنديدند و به زودی لونه شون رو اونجا علم می کنند و همسايه های جديد ما خواهند شد. شايد حتی جوجه دار هم بشن . آقای همخونه می گفت می تونيم براشون لونه آماده بذاريم . اونقدر ذوق زده شديم که يادمون رفت که بالکن يه وجبی برای خشک کردن رخت های نی نی زير آفتاب خالی کرديم .
دوتايی چنانی با نگاه خريدارانه توی اتاق خواب ما سرک می کشيدند که به نظر می رسيد از اتاق مون بيشتر خوششون اومده .

همه اينها مال ديروز صبح بود. امروز هرچی نگاه می کنم خبری از اسباب کشی نيست ! دعا کنيد برگردند .

 AnnA | 11:05 AM 








Saturday, October 18, 2003

راستی شما هم آبی بودین ؟ پس بعد ازظهر جمعه درخشانی رو گذروندین . به ما که خیلی خوش گذشت ...

 AnnA | 10:10 AM 






نارنج مثل اینکه خيلی وقت نیست شروع کرده . اما نوشته هاشو که می خونی انگار مدتهاست که می شناسی اش .

 AnnA | 9:50 AM 








Friday, October 17, 2003

ديگه با اطمينان می تونم بگم که سحر خيز شديم . مايي که به وقت کوسه های اقيانوس آرام می خوابيديم و وقتی مردم از سر کار برمی گشتند بيدار می شديم . اونقدر داريم منظم می شيم که خودمون هم باورمون نمی شه. البته هنوز توی اين ساختمون چراغ خونه ما آخرين چراغيه که خاموش می شه ها ! اينها عين مرغ می مونن . من نمی دونم چطوری می تونن 9 شب بخوابن .
صبحها که بيدار می شم ديگه تلاش نمی کنم تا دوباره خوابم ببره . البته اين کاملا عمديه . علی رغم اينکه همه می گن از اين آخرين فرصتها استفاده کن و خوب بخواب . فکر می کنم الان فرصت خوبيه که بدون حضور نی نی ساعتهای طولانی خوابم رو کم کنم و يه کمی فعاليتم رو بيشتر کنم تا اون موقع سختم نباشه . از نتيجه هم راضی ام . خونه داری ام هم کلی متحول شده . من هر روز گردگيری می کنم!!!!!!!!!!!! باورتون می شه ؟! به ندرت پيش می اومد اينکارو بکنم , شايد سالی 5 بار ! توی ظرفشويی هميشه خاليه و خبری از ظرف نشسته نيست . و يک آرزوی ابدی داره به واقعيت می پيونده . سبد رخت چرک واقعا داره خالی می شه . فقط چند تا تيکه مونده که ديگه نمی شه انداختشون تو ماشين و بايد حوصله کنم بادست يه کاری اش بکنم . چند تا تيکه هم که نه چند تا روسری و دو تالباس که بدجور رنگ می دن . به هر حال فکر می کنم زمان کافی برای تمرين نگه داشتن خونه به صورتی قابل سکونت و بدون خطر ميکروبی و غيره برای نی نی داريم تا اون موقع همه چيز از دستمون خارج نشه . خونه داری منو که يادتونه ؟ حتی سوسکها فهميده بودند زندگی تو اين خونه برای سلامتی شون خطرناکه . به هرحال احساس می کنم اين روش جواب می ده .

يه ليست بلند بالا از کارهايی که بايد به مرور تا قبل از اومدن نی نی انجام بدم تهيه کردم . هر روز هم يه ليست از کارهايی می شه توی يه روز انجام داد می نويسم و مچسبونم به در يخچال . که يه جورايی تبديل شده به بيلبورد خونمون . نمی دونم کی اين ليست ها تموم می شه . تازه هنوز هيچ کاری برای شخص نی نی و اتاقش انجام نداديم . مامانم آخر از خونسردی من سکته می کنه . هر روز با لحن پر اضطرابی باهام چک می کنه که مطمئنی می رسيم و من بهش اطمينان می دم که می رسيم . کاری نيست که !

 AnnA | 11:41 AM 








Tuesday, October 14, 2003

مثل اينکه استقبال گرمی از خانوم عبادی شده . باورم نمی شد مردم متوجه بشن جزبرای استقبال از تيم ملی فوتبال و کشتی , برای چيزهای ديگه ای هم می شه به فرودگاه رفت . راستش اونقدر بازتاب اين اتفاق در رسانه های داخلی نا اميد کننده بود که به راحتی می شد حدس زد تا کجاهای بعضی ها سوخته , شبکه های فارسی زبان 24 ساعته نتونستند از زمان تبليغ خيارشورهای اعلا با ذکر تعداد خيار شور بر روی هر بسته و ليف حمام کم کنند و يه کمی به اين مسئله برسند . اونهايی هم که اومدن روی خبر مانور بدن اونقدر اخبارشون غير واقعی و خنده دار بود که ترجيح می دادی ازشون صرفنظر کنی . اما مردم يه وقتهايی خودشون خوب می دونند بايد چکار کنند. همچين وقتهايه که احساس می کنم اين مردم رو خيلی دوست دارم , دست همه شون درد نکنه .



خونه ما و همينطور خونه مادرم توی يه شهرکی خارج از تهرانه . گويا اونقدر ترافيک اطراف ميدان آزادی و فرودگاه زياده که پدرم در راه بازگشت به خونه از نيمه راه منصرف شده داره می ره خونه اقوام .

پی نوشت : آقای همخونه تقريبا بعد از 12 نيمه شب رسيدند خونه می گفتند هنوز تا فرودگاه ترافيک و ازدحام جمعيت وجود داشته .

 AnnA | 11:18 PM 






امروز بالاخره آقای همخونه به قصد حضور يافتن سرکلاس درس از منزل خارج شدند . البته قبلا نگفته بودند که امروز می رن سر کلاس وگرنه حتما می رفتيم با نی نی براشون پاکن بودار و دستمال و ليوان و دفترهايی با عکس هری پاتر می گرفتيم بلکه سر شوق بيان . خلاصه فقط رسيديم از پنجره آشپزخانه صداشون کنيم و دور سرشون اسفند دود کنيم . فکر می کنيد اسفند دود کردن با چهارطبقه فاصله اصلا فايده داره ؟
موخره : دقايقی پيش به اطلاع رسيد که ايشان امروز هم درگير کارهای اداری و آموزش دانشکده بودند و هنوز استاد محترم افتخار آشنايی با ايشون رو پيدا نکردند.

 AnnA | 4:17 PM 






از تکان های نی نی می شه فهميد که کی سر حاله . کی خسته است و کی استراحت می کنه . تقريبا به اين نتيجه رسيدم ساعت اوج سرحالی نی نی ما يه چيزی بين 10 تا 11 صبح و يه ساعتهايی از بعد از ظهره . ساعت بعدازظهر ش هنوز دستم نيومده يعنی متغيره . همين الان داره سرتق بازی در می ياره . يه وقتهايی آخر شب بازی اش می گيره . اما صبحهاش ديدنيه . باور کنيد می شه به وضوح ديد . يه جور بامزه ای جواب صدا رو با ضربه می ده و يا اينکه نسبت به ضربه های آرومی که با نوک انگشت به سطح شکمم می زنم عکس العمل نشون می ده و جابجا می شه . انگار يه بچه گربه رو انداختی توی يه کيسه و داری از بيرون نگاهش می کنی . منظره شکم من همين ريختی می شه . اونقدر سرحاله که دقيقا احساس می کنم دارم با بچه ای که خوب خوابيده و شکمش سيره و خلاصه همه چيزش روبراهه بازی می کنم .
تقريبا نصف وزنی رو که به طور طبيعی بايد بگيره توی اين 30 هفته گرفته و اگه همه چيز خوب پيش بره توی اين 10 هفته باقی مونده وزنش دو برابر می شه . اشتهای من هم داره همينطوری زيادتر می شه . البته هنوز می تونم کنترلش کنم . نی نی طبق تقويم بارداری تا سه روز پيش وزنش بايد به 1420 گرم و قدش به 38 سانتی متر رسيده باشه . می بينيد ديگه کاملا نی نی قابل توجهی بايد شده باشه .

 AnnA | 4:15 PM 








Friday, October 10, 2003

تبريک تبريک تبريک بازم تبريک



جايزه صلح نوبل 2003 به شيرين عبادی حقوقدان زن ايرانی تعلق گرفت .
تقريبا یکساعت پيش اين خبر رو به طور زنده از شبکه خبری Euronews شنيدم .
به خانوم عبادی , جامعه ايرانی . مخصوصا زنان ايرانی تبريک می گم . اينقدر هيجانم زياده که هنوز نمی تونم خبر رو باور کنم , شبکه خبر سيمای لاريجانی همزمان با اين خبر داشت گزارشی از مصاحبه بادانشجویان دانشگاه سوره در مورده لزوم تحصيلات آکادميک سينمايی رو پخش می کرد !!!!! . فکر می کنيد جامعه ايرانی می دونه که چقدر مايه افتخاره ؟! حتما می دونيد نامزد ديگه دريافت جايزه امسال پاپ ژان پل دوم بوده !!!!!!!!

پی نوشت : متن خبر رو می تونيد در BBC فارسی ببينيد . و همينطور خبر نامه گويا . در ضمن بعد از گذشتن دو ساعت و نيم هنوز هيچ کدوم از بخش های خبری تلوزيون جمهوری اسلامی حتی به صورت زيرنویس اشاره ای به خبر یاد شده نکردند !
به اينجا هم سر بزنيد .

بازم پی نوشت : راستی ارزش مالی جايزه امسال 3/1 ميليون دلار اعلام شد .

 AnnA | 1:41 PM 








Wednesday, October 08, 2003

نی نی در همين لحظه انگار در حال انجام حرکات زمينی ژينمناستيک هستش . طوری که حرکاتش کاملا روی شکمم موج مي اندازه . هر از گاهی هم وسط اين پشتک واروها انگار کله اش رو تا جائی که ممکنه به طرف بيرون فشار می ده و طوری که کاملا يه قلمبه کوچيک گرد قد يه سيب از روی دلم می زنه بيرون . فقط خدا خدا می کنم يا بابای نی نی زودتر بياد و اين حرکات محير العقول رو از نزديک ببينه يا نی نی بابا به اين بازی تا اومدن ايشون ادامه بده .

 AnnA | 11:22 PM 








حتما همه ماجرای افسانه نوروزی رو می دونيد . اگر نمی دونيد, برای گرفتن آخرين اخبار مربوط بهش به سرزمين آفتاب و همينطور سايت زنان ايران سر بزنيد .
برای امضای طومار روی لوگوی بالا کليک کنيد .




 AnnA | 10:45 AM 








Sunday, October 05, 2003

سلام عليکم . آقا ما ديگه پدر خانواده تشريف داريم و وقت وبلاگی نداريم . اما دلم تنگ شده بود اومدم يه سری بزنم برم . امروز 1 ساعت دير رفتم سر کار . درست لحظه آخر نی نی جان بابا شروع کرد به دلبری . به ازای هر ضربه ای که بهش ميزدی ( البته بشرطی که باهاش حرف هم ميزدی ) اونم يکی ميزد به جانونی . داشتم فکر ميکردم خدا رحم کنه که اين چه لوسی ميشه . احتمالا اولين شعری رو که ياد بگيره کل محل رو بخط ميکنه تا راضی بشه بخونه ... من از اين اتفاق , خدايی ميترسم . اما چند کلمه ای هم از پا قدم نی نی . احتمالا خبر داريد که بنده قرار است اين ترم بعد از 12 سال با گذراندن چند واحد آبگوشتی از جمله متون و انقلاب اسلامی فارغ التحصيل بشوم و در کمال تعجب خبری از گذراندن درس تخصصی جاويدان من يعنی رياضی نيست که نيست . اصلا انگار نه انگار من 95 واحد رياضی افتاده ام . آموزش دانشکده فرموده که اين درس شامل حال شما نميشود !!! ای خدا ! آخه تو چرا انقدر بزرگی قربونت برم ؟! در فاز دوم پا قدم , نی نی طی تماسی با برادر رهبر انقلاب مقدمات معافيت ما را از خدمت مقدس و منور و مشعشع و معطر سربازی فراهم نمودند که بدينوسيله از امپکس و نودال و خانواده محترم رجبی کمال تشکر را دارم . آقای خاتمی ياد بگير ! اينجوری فانوس نگه ميدارند ! در ضمن ساعات کار بنده از 2 ساعت در هفته به 14 ساعت در روز افزايش يافته و درآمد از يبوست خارج و رو به سهولت نهاده است . ايدون باد ! خلاصه که راست گفته هرکه گفته : هر آنکس که دندان دهد نان و فارغ التحصيلی و معافيت و کار و .... دهد . خانه را هم که رنگ مالی کرديم و تميز شد البته يک جاهای ما هم يک طورهايی شد تا تميز شد . با سپاس از علی و سعيد و البرز که آن کارهايی که برای نی نی کردند برای ننه هاشان هم عمرا" نمی کنند . شما حساب کنيد علی را با 120 کيلوی ناقابل وزن که مانند يک بالرين روی نردبان در حال سمباده کشيدن سقف است . يا سعيد که يک پا دل پيرو با دقت 75DPI است را بدهی رنگ آستری بزند . آقای البرز خان هم که بماند . خلاصه من از اين سه تا داداش کله پوک خودم راضيم خيلی زياد . دستشون و هر جای ديگرشون که درد گرفته درد نکنه . موکت مان را هم شستيم که به سلامتی شده سيرابی و کاملا از حالت دوبعدی خارج شده و از قوانين توپولوژی سه بعدی تبعيت ميکند و بقول آلوچه خانوم مثل لبه لازانيای تک ماکارون شده . اما گر صبر کنی ز لازانيا موکت سازی ! اما جدا" صحنه ای بود اين پهن کردن موکت .انگار که بخواهی يک توپ فوتبال پنچر رو روی زمين صاف کنی .دو روز فلانگيجه گرفته بودم که چه کنم .
آقای اميد خان هم که تشريفشان را بردند آلمان . حالا ممکنه خودش هم اين صفحه رو بخونه , ولی فدای سرم . بذار بگم . اولين باری بود که رفتم فرودگاه و از خداحافظی لحظه آخر جيم شدم . مسافرکه از اون پله برقی بی پدر و مادر بعد از تحويل گذرنامه ميره بالا و کل فک و فاميل اينطرف در يک فضای قابل رويت 50 سانتی که با خوش ذوقی ماموران فرودگاه تدارک ديده شده از سر و کول هم ميرن بالا تا برای آخرين بار برای هم دست تکون بدن و ... . نتونستم وايسم و ببينم . تموم اون شب رو دلقک بازی در آوردم و سر بسر همه گذاشتم . اما لحظه آخر رو بريدم . نديدمش که رفت و پشت اون ديوار گم شد. وايساديم تو فرودگاه تا بپره و بريم . اما اين لوفت هانزای خاک بر سر مگه راه ميافتاد؟ هی نوشت آخرين اعلان , منتظر باشيد, آماده پرواز تا آخرش بعد 45 دقيقه تاخير پريد که الهی به حق بيسمارک پرش بشکنه . اينم از اميد . برم بخوابم که صبح مکافات دارم .
راستی , اينقدر دختر دختر نکنيد . با کمال تاسف و تاثر به اطلاع ميرساند که خواب ديدم نی نی قربونش برم پسره و اين اگر درست باشد يعنی فاجعه زيست محيطی , يعنی آلودگی صوتی , يعنی سرسام , يعنی من به توان 2 , يعنی آلوچه خانوم خدا بدادت برسه با دو تا جانور تخس : نی نی بابا و بابای نی نی . بگذريم که اگر دختر هم باشه همچين فرقی نميکنه ! اما اگر ميخواهيد درباره پسر شدن نی نی ما تصور دقيق تری داشته باشيد حتما به کتابهای نيکلا کوچولو مراجعه کنيد . خدافظ شما

 فرجام | 1:56 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?